ميتوانيم راحت در مورد فعاليتهاي فوق برنامهاي كه مدرسه برايشان تدارك ديده صحبت كنيم و كلاسهايي كه تابستانها ميروند. ولي بعضي بچهها هستند كه وقتي با آنها صحبت ميكني از ترسها و حسرتهايشان ميگويند. از اينكه بايد خرج خانوادهشان را بدهند و از آرزوي مدرسه رفتن كه به تحققش اميدي ندارند. بعضي بچهها هستند كه در خيابان از كنارمان رد ميشوند و به ما التماس ميكنند كه از آنها جنس بخريم. ميخواهيم كمي از دغدغهها، آرزوها و زندگي شخصيشان بدانيم.
- ميدان ونك، 10صبح
پشت يكي از چراغ قرمزهاي ميدان ونك پسري را ميبينم كه يك دايره (نوعيساز) دستش گرفته و دارد ميزند. معين 12ساله است. 3سال است كه اين كار را ميكند. از مدرسه ميپرسم. «دوست ندارم برم مدرسه. يه بار رفتم معلم منو انداخت بيرون. گفت اذيت ميكني!» مگر چه كار ميكردي؟ «بازي ميكردم، فوتبال اينا...». سعي ميكنم نظرش را در مورد مدرسه عوض كنم. از اين ميگويم كه اگر باز هم به مدرسه برود و نمرههاي خوب بگيرد تشويقش ميكنند. ولي ظاهرا حرفم را نميپذيرند. خانهشان شوش است. هر روز از ساعت 11صبح ميآيد اينجا تا 4بعدازظهر. از مشكلاتش كه ميپرسم انگار اصلا متوجه صحبتم نيست. ميگويد مشكلي ندارد و از زندگياش راضي است. همانطور كه وقتي از آرزوهايش ميپرسم سكوت ميكند. ميگويد روزي 20-10هزار تومان در ميآورد كه با توجه به منطقهاي كه در آن كار ميكند كمي غيرمنطقي بهنظر ميرسد. ميگويم خرج خانه را بايد بدهي؟ سكوت ميكند و به زمين چشم ميدوزد.
- بازار تهران، يك بعداز ظهر
به محض اينكه از پلههاي متروي كنار بازار بالا ميآيم تعداد چشمگير بچههايي كه دستفروشي ميكنند توجهم را جلب ميكند. اما مشكل اينجاست كه حاضر به مصاحبه نيستند. انگار از جايي بهشان گفتهاند حرف نزنند. يكي از دستفروشهاي بزرگسال ميگويد: «از ترسشان است كه مصاحبه نميكنند.» يكي از بچهها هم حاضر به مصاحبه نميشود و فقط يك جمله ميگويد: «بنويس همه درآمد ما ميره تو جيب كساني كه ما رو ميفرستن سرچهارراه!»
كمي جلوتر 3-2 تا نوجوان يك باند گذاشتهاند و سيدي گلچين آهنگ ميفروشند. كسي كه سنش از بقيه بالاتر است دل پري دارد؛ «زندگي ما 50درصدش تو خيابونه، 50درصد بقيهاش كلانتري. اين با اين سنش (به يكي از نوجوانهاي 14-13ساله اشاره ميكند) 7بار رفته زندان رجايي شهركرج.» تعجب ميكنم كه چرا كلانتري؟ مگر نبايد شهرداري بساطشان را جمع كند؟ «چون كار ما غيرمجازه كلانتري ميگيره. چيكار كنيم؟ دزدي كنيم؟» ميپرسم چرا يك چيزي نميفروشي كه مثل بقيه با شهرداري طرف باشي؟ در جواب ميگويد كه اين كارش است و به اين كار عادت كرده.
امير، نوجوان 15ساله ديگري است كه يك فلاسك گذاشته روي يكي از نيمكتهاي نزديك سبزهميدان و چاي ميفروشد. انگار منتظر باشد كسي از زندگياش بپرسد، شروع ميكند به تعريف كردن: «ما 3تا داداشيم؛ يكيمون يگان ويژهاس، يكي منم كه بازارم، اون يكي داداشم زندان بود تازه در اومده. ما از تبريز اومديم. البته از بچگي اينجا بوديم». ورامين زندگي ميكند. از برنامه يك روزش سؤال ميكنم. «ساعت 8:30 ميآم اينجا، بعد ساعت 6-5/5 ميريم خونه.» از درآمدش كه ميپرسم كلي مقدمهچيني ميكند اما در نهايت عدد جالب توجه 50-40 هزار تومان را مطرح ميكند. مشكلات امير بهنظرش آنقدر زياد ميآيد كه آهي طولاني ميكشد و چيزي نميگويد. مدرسه رفتن را بعد از اول دبيرستان ترك كرده و براي اين كارش هم همان توجيه هميشگي «درس به چه درد ميخورد» و «ليسانسهها هم بيكارند» را بيان ميكند. نكته تأسفآور هم اينكه نمرههايش بالا بوده و ترك تحصيلكرده. در جواب حرف من كه ميگويم كاش حداقل ديپلمش را ميگرفت حرف عجيبي ميزند: «ديپلم كه 23تومن ميدي ميگيري ديگه!.» ظاهرا فوتبال مهمترين علاقه امير بوده؛«فوتبالم كه نشد. كلي مقام آوردم. هي اين سالن، اون سالن، برو شهرستان، آخرشم هيچي. رفتم باشگاه... ميگن بايد 3ميليون پول بدي تا بازي كني تو تيم نوجوانان. از كجا بيارم؟» پدرش راننده شركتواحد است و خرج خانه را ميدهد. پس امير خودش كاركردن را بدون اجبار انتخاب كرده و درآمدش هم براي خودش است. تفريح برايش مثل يك شوخي است. «تفريح چيه؟ هر روز از صبح تا شب اينجاييم. يه جمعه ميمونه كه اونم خونه ميخوابيم.» در حال صحبت كردن هستيم كه يك دفعه امير ميگويد: «ايناهاش دراكولا اومد! اسمش قادره» ادامه مي دهد: «قادر از اين بساطيا پول ميگيره، ميذاره اينجا بساط كنن ديگه. روزي 30تومن 40تومن ميخواد. همه كسايي كه بساط كردن ميدن. حالا يكي كمتر در آورده باشه چونه ميزنه مثلا 20تومن ميده. از 20ديگه پايينتر نميدن». تازه دارم به روش كارشان آشنا ميشوم. امير و دوستش براي يك نفر ديگر كار ميكنند كه پول را هم او ميدهد و در ازايش حملونقل جنسها و كارهاي اينچنيني را برايش انجام ميدهند.
- خيابان پيروزي، 4بعدازظهر
مظفر 14ساله در يكي از مناطق شلوغ خيابان پيروزي كنار يك گاري ايستاده. داخل گاري دستههاي سبزي كوچك را با دقت زياد چيده؛ دستههايي كه مادرش آمادهشان ميكند؛ «هر روز 4صبح بلند ميشم ميرم سبزي ميخرم ميبرم خونه مادرم پاك ميكنه، بعد با چند نفر ديگه با وانت ميآريم اينجا ميفروشيم.» ميگويد روزي 30هزار تومان درآمد دارد. از شيراز به اينجا آمده؛«من شيراز به دنيا اومدم. اونجا تا كلاس پنجم خوندم. اينجا ميخواستم برم مدرسه درسمو ادامه بدم ولي نذاشتن.» ميگويد چون اهل افغانستان است بهش اجازه تحصيل نميدهند. كمي جا ميخورم، از ظاهرش اصلا نميشد تشخيص داد كه افغان است. يك مشتري ميآيد و قيمت سبزي را سؤال ميكند اما مظفر كه گرم صحبت با من شده متوجهش نميشود و خريدار هم شاكي ميشود و ميرود! انگار مصاحبه را حسابي جدي گرفته، شايد چون تا به حال تريبوني براي حرف زدن نداشته؛ «ثبتاحوالم رفتيم، گفتن يه ميليون ميگيرن شناسنامه ايراني ميدن كه باهاش ميتونم برم مدرسه.» از پيگيريهايي كه انجام داده معلوم است مدرسه رفتن را دوست دارد و بهخاطر نياز مالي كار ميكند. ميپرسم مدرسهاي براي مهاجران افغان وجود ندارد؟ لبخند تلخي ميزند و ميگويد: «نه». بدون اينكه سؤالي بپرسم از مشكلاتش ميگويد؛ «تا حالا يكيدو بار شده كه بساطمو جمع كردن ولي من نرفتم دنبالش. چون بساط من سبزيه و زود خراب ميشه به ريسكش نميارزه بخوام برم دنبالش. ممكنه اونجا بگيرنمون و بفرستنمون افغانستان.» تا به حال افغانستان را نديده و ظاهرا دوست هم ندارد ببيند. شايد بهخاطر تعلقي كه به اينجا پيدا كرده، شايد هم بهخاطر ناامنيهايي كه در افغانستان وجود دارد. مظفر نااميدتر از آن است كه در مورد آرزوهايش بپرسم. پس با او خداحافظي ميكنم و ميروم سمت بقيه جاهايي كه قرار است با بچهها صحبت كنم.
- مركز تهران، 8شب
از وقتي خيابان 17شهريور به سمت شمال را سنگفرش كردهاند و عبور ماشينها از آن ممنوع شده، فعاليت دستفروشها هم زيادشده؛ دستفروشهايي كه هر چيزي كه شما فكرش را بكنيد براي فروش دارند. دارم از جلوي آنها رد ميشوم كه پسربچهاي بسيار كوچك توجهم را جلب ميكند. بساطش كفي كفش و تيغ اصلاح است. كامران، اينطور كه خودش ميگويد 5ساله است. هر روز كارش همين است كه بيايد اينجا. يكي از بچههايي كه آنطرفتر بساط دارد ميگويد: «باباش يه كم پايينتر بساط داره. هر روز مياد اينو ميذاره اينجا خودش ميره پايينتر بساط ميكنه. خونهشونم همين نزديكيه، خيابون گرگان». با خودش بيشتر حرف ميزنم. وقتي ميخندد دندانهاي جلويياش پيدا ميشود. كاملا سياه است. از او ميپرسم دوست دارد در آينده مدرسه برود؟ چشمهايش برقي ميزند و ميگويد: «آره دوست دارم.» در تمام مدتي كه آنجا هستم در حال بازيكردن با يك قوطي كبريت است. گاهي يك كبريت در ميآورد، آتش ميزند و سعي ميكند تا لحظه آخر خاموشاش نكند. به همسن و سالهاي كامران فكر ميكنم كه با رد شدن از يك كيلومتري كبريت، فرياد پدر و مادرشان به هوا ميرود! وقتي از دوستهايش ميپرسم، مات مرا نگاه ميكند. معلوم است كه منظورم را متوجه نشده. اما چند ثانيه بعد، انگار زده باشد به هدف ميگويد: «اگه كسي بهم بگه بيا سوار ماشين شو ببرمت پيش بابات ميگم نه.»
نيازمالي علت كاركردن 85درصد كودكانبراي پيگيري اقداماتي كه براي ساماندهي كودكان كار انجام شده، سراغ «دكتر وليالله نصر» مديركل دفتر امور آسيب ديدگان بهزيستي كشور رفتيم؛ كسي كه در اين حوزه بسيار فعال است و دغدغه جدي دارد.
- آقاي دكتر، سازمان بهزيستي چه اقداماتي براي كودكان كار انجام داده؟
چند سال پيش، شوراي ساماندهي كودكان كار تاسيس شد كه قرار شد در آن 11-10تا سازمان فعاليت كنند؛ سازمانهايي مثل كميته امداد امام خميني(ره)، شهرداري تهران، دادگستري، آموزش و پرورش و... . ما در سازمان بهزيستي تلاش ميكنيم اين كودكان را توانمندسازي و نيازهاي درمانيشان را حل و فصل كنيم.
- براي حل مشكلات درماني اين كودكان چه اقدامي انجام شده؟
براي نيازهاي درماني، وزير بهداشت، جناب آقاي دكتر هاشمي دستور دادهاند بيمارستانهايي در هر شهر مشخص شود كه اين بچهها بتوانند نيازهاي درمانيشان را آنجا مرتفع كنند.
- كودكان كار به بهزيستي اعتماد دارند؟ بهصورت داوطلبانه مراجعه ميكنند؟
بله، ما مراجعان زيادي داريم. البته 85درصد آنها پدر و مادر دارند و براي نياز مالي كار ميكنند.
- چه خدماتي از شما ميخواهند؟
ما سعي ميكنيم بحث تحصيلشان را به كمك آموزش و پرورش حل كنيم. همچنين نياز اقتصادي خانوادهشان را برطرف ميكنيم كه بچهها مجبور بهكاركردن نباشند. ما در بهزيستي تمام تلاشمان را ميكنيم. انشاءالله كه بقيه دستگاههاي مسئول هم كارشان را انجام بدهند تا شاهد حلشدن مشكلات كودكان كار، يعني كار نكردنشان يا حداقل كمشدن ساعت حضور آنها در خيابان- كه آسيبهاي زيادي برايشان بهوجود ميآورد- باشيم.
به اين آمار دقت كنيددر سالهاي گذشته آمار مختلفي درباره وضعيت كودكان كار در ايران منتشر شد. اطلاعات آماري نگرانكنندهاي كه در اين بخش ميخوانيد از پژوهشهاي سازمان بهزيستي كشور، وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشكي و مركز آمار ايران استخراج شده است.
طبق آخرين اطلاعات مركز آمار ايران يكميليون و 700هزار كودك در ايران بهصورت مستقيم درگير كار هستند.
30درصد كودكان كار داراي والدين با سابقه محكوميت هستند و 40درصد نيز داراي والدين بيسواد يا كم سواد هستند.
بر اساس يافتههاي پژوهش گسترده سازمان بهزيستي درباره كودكان كار و خيابان، كودكان ١٠ساله بيشترين تعداد كودكان خياباني را تشكيل ميدهند.
ميانگين درآمد اين كودكان كار در ايران ٢٣هزارتومان در روز است.
17/3درصد كودكان خياباني حداقل يكبار در عمر مصرف الكل داشتهاند.
٢١درصد كودكان تجربه رابطه جنسي داشتهاند؛ همچنين سن شروع رابطه جنسي در كودكان خياباني پايين است. ميانگين سن شروع روابط جنسي در دختران 12/5سال و در پسران 13/7سال است.
پژوهشي كه در مورد بررسي وضعيت كودكان خياباني انجام شده نشان ميدهد كه 30/9درصد كودكان خياباني بين 6 تا 11سال و 9درصد نيز زير 6 سال سن دارند و تعداد كودكان خياباني غيرايراني در استانهاي تهران، فارس، خراسانرضوي، بوشهر و اصفهان بيشتر از استانهاي ديگر است.
30درصد كودكان خياباني به مدرسه نميروند.
يك پژوهش ميداني روي 585كودك كار خياباني در گروه سني 6تا 18سال كه بهمنظور اطلاع از وضعيت زندگي آنها صورت گرفته است نشان ميدهد 50درصد اين كودكان توسط صاحبان كار خود مورد آزار قرار گرفتهاند.
دكتر هاشمي، وزير بهداشت، سال گذشته اعلام كرد كه شيوع ايدز بين كودكان كار معتاد 45برابر كل جامعه است.
نظر شما